در میان حجمِ انبوهِ دلتنگی ها
و چشم اندازِ بی کرانِ فاصله ها
وفادار دستهاییم که حتی یک بار هم لمسشون نکرم.
.
.
.
همون دستهای گرمی که تا حالا باهاشون ظرف نشستی
(توی دلم گفتم:" کار خوبی کردی اون دستها فقط برای بوسیدن و نوازش شدن توسط اینجانب آفریده شدن")
حالا شاید سوال پیش بیاد از کجا میدونم گرمه بدون اینکه لمسشون کرده باشم؟
نشون به اون نشون که هوا اینقدر گرم شد مجبور شدیم پنجره رو باز کنیم تا هوای خنک بیاد تو
یادش بخیر چه بارونیم میومد
خلاصه خیلی مواظب دستای مهربونت باش من کلی باهاشون کار دارم