۱۶ شب گذشت
هر شب بی قرارتر از شب گذشته
وقتی باهم قرار گذاشتیم تا مدتی صبرکنیم فکرشو نمیکردم که تحمل دوریت اینقدر سخت باشه میدونستم راحت نیستا ولی دیگه نه اینقدر!!!
میگم، نمیشه حرفمو پس بگیرم؟
نمیشه هر روز با طلوع خورشید تو محله تون سبز بشم به امید اینکه شاید از دور ببینمت؟
نمیشه به جای مرور خاطراتت، خودت رو ببینم؟
نمیشه صدای خنده هاتو با تمام وجودم بشنوم؟
نمیشه بازم برات پرتقال پوست بگیرم
نمیشه بازم تو برام حرف بزنی و من محو چشمات بشم
نمیشه بازم پاشی پنجره رو باز کنی، صدای بارونو گوش بدیم
میشه بازم روسریتو مرتب کنی تا من برات جون بدم؟
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب